عشق
کجایی.....(شنبه 87 اسفند 10 ساعت 1:35 صبح )
دل تنگی می خوام اینبار برای خودم بنویسم. برای خود خودم. برای دلم. برای خودم و اشکایی که توی تنهایی هام ریختم. برای لحظه هایی که میشد خوب بگذره اما جهنم شد. برای همه ی لحظه هایی که زود میگذرند. بعضی وقتا چقدر تنهام توی انبوه جمعیت، بین سیل آدمایی که معلوم نیست توی دلشون چه خبره، چند نفرشون عاشقن، چند نفرشون معشوق، چند نفرشون تنها وبیکس اند.... اما مطمئنم همه اشون غم دارن ،غصه دارن، اما سعی میکنن بخندند. مثل من که فقط خدا می دونه هر شب بالشم چقدر خیس میشه دیگه چشمام عادت کردند دیگه وقتی از خواب پا میشم چشمام نمی سوزه هر وقت غصه دار می شم خیال میکنم پیشمی و باهات حرف میزنم چقدر دلم برای همه ی آرزوهام تنگ شده برای همه ی چیزایی که با فکر کردن بهشون غصه هام یادم میرفت. برای همه ی قول های قشنگی که بهم دادی. برای لوس بازی های هر شب. برای ناز کشی های تو.....عزیزم. میبینی بازم اسم تو امد وسط حتی وقتی می.خوام برای خودم بنویسم بازم حرفا جمع میشن روی تو آخه تو خود منی مگه می شه از دلم بگم و اسم تو نباشه دلم برات تنگ شده.
کلمات کلیدی :
» سعید
»» نظرات دیگران ( نظر)
لیست کل یادداشت های این وبلاگ