من از حقیقت بی پایان ، از تصویری بی نشان ، از عشق یک آهو می ترسم! من از روزگار سنگدل از بایدها و نبایدها می ترسم، می ترسم از آغاز هر سرنوشت و از طلوع هر زیبایی ، من از روح سرگردان زندگی، از گریزان بودن یاران می ترسم، از صدای پای رهگذران می ترسم ...
از آنچه هستیم و هست می ترسم ، از جاده بی انتهایی که عاقبت مرا آواره خود خواهد ساخت می ترسم! از لحظه ها و ساعتهایی که مرا نیز همانند خودشان بی عاطفه کرد . می ترسم از خود فراموشی دلهای پاک... مـی ترسم !...