گفتم نمى میرم
خندید
گفت مى میرم
نگاهش کردم
از پى وعده اش رفت و
من
مى دانم
که از پس خنده اش برنخواهم آمد.
آنچه با او بود به تمامى رفت. آنچه از او با ما بود همیشه ماند با افتخارى که در چشم انداز وى ما نیز روزى گذشته بودیم. در غبار روزگار تلخ چراغ خویش بود به راهى که زمزمه هایى دور داشت. باکسانش در هزار سال پیش بى درنگ تر بود تا با ما
خود را به چشم انداز بادهاى جهان سپرد در دستان مطمئن او، به هر کجا که خواهد، به هر کجا که برد.