به کنار دریا رفته بودم
دریا چه طوفانی بود
در میان طوفان قایقی بی سرنشین انتظارم را میکشید
به سویش رفتم با دلی تنگتر از وسعت دریا
قایق به حرکت در آمد
مرا در میان امواج پر تلاطم به جلو میراند
دیگر اثری از ساحل نبود
قایق بی حرکت ماند
دریا صاف صاف بود گویی هرگز موجهایش به حرکت در نیامده اند
دریای دلم طوفانی شد
چشمانم بارانی
صدایت را شنیدم
مرا صدا میکردی
نداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
صدایت تنین انداز دلم شد
اشک چشمم بر پهنای صورتم چون جوی جاری شد
میدانی که خطا کرده ای
میدانی بی وفایی کرده ای
اما بازنده منم